هيچکس با من نيست...!
مانده ام تا به چه انديشه کنم
مانده ام در قفس تنهايی
در قفس ميخوانم
چه غريبانه شبی ست...
شب پاييزيه من...
رد پاهايم را پاک می کنم
به کسی نگوييد
من روزی در اين دنيا بودم...
خدايا
مي شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
قدمهايم را بشمار،
باور کن!
بی تو به جايی نرسيدم.
می دانم که از دستهای خاليم
معلوم است...
سکوتم را بشکن...!
فضای خلوتم را بشکن...!
اما ديگر دلم را نه...
نظرات شما عزیزان:
|